|
رویای شبانه سلام بر نابترین ترانه،
شور و غزل تب شبانه،
ای وای حواسم به کجا رفت
تو همانی رویای قشنگ هر شبانه...
|
در کدام قصه مادر بزرگ بودی که آرام به چشمان خسته ام پا گذاشتی به رویای شبانه ام سرزدی..دزد خوابهایم شدی.. آرام و بی صدا آمدی، اما وقت رفتن با صدای قدمهایت سکوت شبانه ام را شکستی.... راستی هنوز هم صدای قدم هایت را زیر پنجره خیال به گوش میر سد به سمت پنجره می روم و آنرا می گشایم...سکوت است و سکوت...
راستی کوله بار خاطره هایت را فراموش کردی باخود ببری، چه زمان برای بردنش می آیی؟ من هر شب کوله بار را می گشایم خاطره هایمان را موبه مو مرور میکنم و می بویم وباز سر جایشان میگذارم و دلتنگی هایم را لابه لای آنها پنهان میکنم... من به وقت سحر کوله بار را به کنار پرچین خاطره هایمان می آورم، و به دور دستها خیره میشوم وآمدنت را انتظار میکشم اما.... دیگر خیلی وقت است که مادر بزرگ قصه ای نخوانده، باید یکی از همین شبها سر به زانویش بگذارم و بخواهم قصه ات را باز گوید،شاید تو بیایی... "راستی دلم را با خود می اوری؟" زیبا نوشت
[ پنج شنبه 92/3/2 ] [ 10:47 عصر ] [ ziba . shams ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ  |
| [ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |
