رویای شبانه سلام بر نابترین ترانه،
شور و غزل تب شبانه،
ای وای حواسم به کجا رفت
تو همانی رویای قشنگ هر شبانه...
|
گاهی خورشید در یک فنجان می افتد و تاریک می شود، گاهی عقربه های ساعت یخ می زنند،گاهی زخمهایم آنقدر زیاد می شوند که حتی دستهای تو نمی توانند روی آنها مرهم بگذارند. گاهی اسم خودم را فراموش میکنم و نمی دانم کی شاعر شدم.خوشبختم، چون هنوز تو زیبایی و من می توانم از پشت همه پنجره ها ماه را ببینم. می توانم دست های مادرم را ببوسم و دست پدرم را بر شانه هایم حس کنم. می توانم از دورترین آسمانها برای فرزندانم ستاره بچینم. می توانم با نان خالی سیر شوم و با دریا و موجهایش عکسی به یادگار بگیرم. گاهی سلامها آنقدر سرد می شوند که از دهان می افتند، گاهی کسی نمیداند ماه در کجای آسمان نشسته است، گاهی همه رویاها و آرزوهایمان آتش می گیرند وپیرمرد محله بی آنکه آخرین استکان چایش را بنوشد، دست مرگ را می گیرد و می رود، گاهی درختان به خوابی عمیق فرو می روند وبهار را نمی بیینند. با این حال من خوشبختم،چون هنوز دستهایم پر از کلمات جوان است و می توانم برای تو غزل بگویم. می توانم حرفهایم را زیر باران بشوییم و کاری کنم که ستاره ها لا به لای موهای تو روشن شوند. می توانم همه پرده های سنگی را کنار بزنم و به نگاه تو برسم. من خوشبختم،چون میتوانم هر چقدر که دلم میخواهد یک گل سرخ را ببویم و تا آخرین روز دنیا با تو درد دل کنم. می توانم کنار تو روی یک نیمکت سنگی بنشینم و بر آمدن آفتاب راببینم. گاهی زمین به شکل مربع می شود و احساس می کنم که بر لبه یکی از قاره ها آویزان شده ام و با کوچکترین بادی در کهکشان رها می شوم و معلق می مانم. گاهی مرگ آنقدر به من نزدیک می شود که یادم میرود زندگی چه رنگی است و دست های تو کی اولین میوه را برایم پوست کند.با این حال من خوشبختم چون می توانم تورا دوست داشته باشم و بی اعتنا به روباه ها و کلاغها بسوی تو بیایم . محمد رضا مهدیزاده
[ شنبه 91/11/14 ] [ 10:28 عصر ] [ ziba . shams ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |